۱۳۸۷/۰۷/۲۸

28 مهر 87

امروز یکشنبه بود و من کلاس نداشتم، ولی واسه کار سعید رفتم دانشگاه، البته کارش تموم نشد، خورد به دیوار....سعید دیگه!
الان که دارم مینویسم، چمباتمه نیستم رو صندلی و یکی هم داره زنگ خونه رو میزنه. بگذیریم؛ چند روز پیش با فرزاد و مهیار و میلاد و پسرعموی فرزاد وی پی اس خریدیم؛ که شاید یه پول تو جیبیی گیرمون بیاد.
این وسط یه بزغاله فیلیپینی پسورد اکانتمونو دزدیده که بلاخرا پس گرفتمش....
خبر مهم دیگه...هم...آها، فوتسال
...سعید بود، باید واسه فردا راکت جور کنیم، قرار شد فردا صبح بخریم
آها میگفتم، فوتسال....دل ما رو خون کردن! 50 ثانیه مونده بود که بریم نیمه نهایی، گل رو خوردیم شدیم 5-5 به خاطر تفاضل گل نرفتیم؛ ولی جاش تو فوتبال جوانان (یا شایدم نوجوانان) قهرمان آسیا شدیم.
بذار بینیم دیگه چی باید بگم.......آها، پیغامک، ردیف شده و نسخه جدیدش آنلاین شد...بله.
همین!