۱۳۸۸/۰۴/۳۱

سی و یک تیر هشتاد و هشت

پنج شنبه هفت پیش (فکر کنم 26 تیر بود) با سعید و جمال و وحید و داریوش رفتیم تبریز. ساعت 1 صبح راه افتادیم، ساعت حدود 6 رسیدیم. رفتیم خونه دوست داریوش، بهزاد. 4 روز موندیم. احمد هم بود، تبریزی بود. بچه های خوبی بودن.
تبریزی ها مردم خونگرمی بودند. بری بری هاشونم معرکه بود.
شمال و شمال شرق شهر داشتن ساخت و ساز می‎کردند، برج.
خوش گذشت

۱۳۸۸/۰۴/۲۴

بیست و چهارم تیر هشتاد و هشت

تقریبا دو ساعت پیش یه هواپیمای توپولوف با 136 مسافر و خدمه 16 دقیقه بعد از بلند شدنش نزدیک قزوین سقوط کرد و همشون مردند. دلیلش؟

۱۳۸۸/۰۴/۲۳

بیست و سوم تیر هشتاد و هست

فقط صبح تونستم برم معاینه پزشکی، نگام کرد گفت قد و وزنت رو می دونی؟ گفتم نه؛ نوشت قد 175، وزن 70. جفنگ نوشت.
سزم درد میاد، سرما خوردم.
چند روزه خیلی بستنی می خورم، فکر کنم آخرش بمیرم، همه امیدم به لیسانسمه که هنوز نگرفتم!