۱۳۸۶/۱۰/۰۷

مصدق، امتحان، عید غدیر

دوهفته پیش با بچه های NGO رفتیم خونه مصدق؛ متاسفانه دولت بهش نمیده، حتی اون طرفا یه تابلو نزده بودن که اینجا کجاست، پرسون پرسون پیداش کردیم...خیلی خوب بود در کل.
امروز 7دی بود، یعنی تا 40 دقیقه دیگه هم هست...و 25 دی امتحانام شروع میشه، انگار دیروز بود که ترم شروع شد....
خیلی زود میگذره...
امروز بلاخره بعد از دو روز تلاش یه مشکل از مشکلاتم رو حل کردم! خیلی حال میده وقتی یکیشونو کله پا میکنی!
راستی فردا هم عید غدیره، مبارک!


۱۳۸۶/۰۹/۱۸

18-9-86

#سلام
هوا خیلی سرده این روزا....
پنجشنبه دوتا امتحان دادم؛ معماری + فیزیک الکترونیک. در کل بد نبودن....میشه امیدوار شد!
شنبه هفته بعد کنترل امتحان دارم و تا امروز 20 صفحه از 60 صفحه رو خوندم.
امروز یه صوتی خفن دادم، دوشاخه اتو رو کردم تو پریز تلفن((;
پریشب هم کنسرت Acropolis یانی رو نیگا کردم، خیلی ردیف بود،
تمام.

۱۳۸۶/۰۹/۰۲

aaaaaaaaay!

خیلی تنبل شدم، یه کاره 2 ساعته رو 6-7 ساعت لفتش میدم!
امروز جمعه بود و هوا هم خیلی سرد؛ الان ساعت 10 شبه.
اوضا پرونده هسته ای یه کم کیشمیشی میزنه، نظر منه اینه!
Garfild Gets Real رو دانلود کردم، شاید الان بشینه نگا کنم، شایدم مثل همیشه تنبلیم بیاد، نمیدونم...Yanni live at Acropolis رو هم دارم ویدئوشو دانلود میکنم.



۱۳۸۶/۰۸/۲۵

!بی کلام



جمعه

امروز صبح مرتضی زنگ زذ که ساعت 11 پاشو بیا ولیعصر که بریم سر خاک فرشاد، مام گفتیم چشم. رفتیم...خونوادشم اونجا بودن...بنده خدا مامانش...گفت فرشادو تنهاش نذارین بهش سر بزنین...
ای بابا عجب روزگاریه....
کنار مزارش مزار یه بنده خدایی بود که 120 سال عمر کرده بود؛ یکی 20 سال، یکی 120 سال...

۱۳۸۶/۰۷/۲۶

27-8

این روزا هوا سرد شده. امروز دوتا کلاس داشنم یکی ساعت 8 یکیم ساعت 3ء فیزیک الکترونیک باید هفته ی بعد دوتا تمرین تحویل بدم؛ ترس نداره که تحویل میدم!
چند وقته که میرم پیش امینء ‌مغازه؛ آخه یونس 1/8 اعزامه.
این ترم اگه خدا کمک کنه دارم آدم میشم درس بخونم!
فعلا.

۱۳۸۶/۰۷/۰۵

!انتظار

بلـــــه!
اینم از کلاس استاد فائز. رفتیم سر کلاس و مخمون پنچر شد! منم این ترم خودمو خفه کردم با این درس برداشتنم، روزی یه کلاس؛ امروزم که بین دو تا کلاس 4 ساعت اللاف بودم....
بگذریم، الان داشتم اخبار می خوندم، نمی دونم ما چه هیزم تری به این غربیا فروختیم که اینجوری با ما تا می کنن! یه جوری از نگرانی برای امنیت جهان حرف می زنن که هرکی ندونه فکر میکنه فرشته های خدا روی زمینن!!! کاملا یادشون رفته که چه بلایی سر ما آوردن با تسلیحات شیمیایی که به عراق می فروختن.....حالا ما اینجا شدیم مجنون دست به اسلحه که همه باید ازمون بترسن!
بی خیال...
ما بریم یه فیلم ببینیم.


۱۳۸۶/۰۶/۲۳

Massage not Delivered!

#هه هه! این مخابرات مام خیلی جوکه، من دقیقا 20 روز پیش به یکی اس ام اس فرستادم، امروز دیدم یهو صدای گوشی دراومد، دیدم نوشته ...Massage not Delivered To.

۱۳۸۶/۰۶/۲۰

6/6

#هه هه! نمردیم یه بارم که شده 100% درسارو تو این خراب شده پاس کردیم!!!
جفتشم شدم 14. گند زدم دیگه. ولی از شرشون خلاص شدم، دیگه نمیتونستم فکرشم بکنم که بازم برم سر کلاس مغناطیس :-& .
.
.
.
امروز با ممرضا رفتیم رشت، اینجا آفتاب مخه آدمو می ترکوند؛ اونجا شر شر بارون میومد. رشته دیگه!
ما رفتیم.

۱۳۸۶/۰۶/۱۰

ای با من و پنهان چو دل

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم
من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم
در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
این‌ها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم
ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم
ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم
گر سال‌ها ره می روی چون مهره‌ای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم
ای شه حسام الدین حسن می گوی با جانان که من
جان را غلاف معرفت بهر حسامت می کن

۱۳۸۶/۰۶/۰۷

Cut!

#هه هه! اینم از تابستون؛ بلاخره تموم شد. خیلی فاز میده ایام بی امتحانی...خیلی. تا لنگ ظهر خواب، تا نصفه شب بیدار. زندگی یعنی این!!!
امروز (الان که دیگه شده فردا، منظور همون دیروزه) ریاضی مهندسی داشتم، خوب سوال داده بود، مام بد ننوشتیم، تا ببینیم چی میشه.
امروز کلی بستنی خوردم، فکر کنم نزدیک 400-500 گرم، شب دیگه شام نخوردم: مام تعطیلیم دیگه!!!

۱۳۸۶/۰۵/۲۸

!تولدم مبارک

سلام
امروز ما رفتیم تو 21، اینجانب یه شخصه این فرخنده روزو به همه ی جهانیان تبریک میگم!!!
21 سالمون شد و ما آدم نشدیم، البته بعیده که بشم، ولی خوب، تلاشمونو میکنیم؛ این و کلا گفتم که یه چی گفته باشم!
این چندروزه خبر خاصی نبوده، جز اینکه مامنم رفت بیمارستان و برگشت، الانم حالش خوبه. درسام که دیگه به ته رسیدن. مغناطیس امروز تموم شد فردا هم ریاضی تموم میشه.....چشم رو هم میذاری میگذره لا مروت. 5-6 دوتا امتحان و خلاص! ولی نمیدونم چرا اصلا حس امتحان نیست؟! لابد بازم پشت باد خورده دیگه...! همینه که میگم بعید آدم بشم.
زت زیاد

۱۳۸۶/۰۵/۱۵

!من مشروط نمیشم

هروقت کارتمو میکشیدم میدیدم خبری از مشروطی نیست، تعجب میکردم، فکر میکردم شاید یکی از 8-9 رو وارد نکردن، شنبه نمیدونم چی شد یهو چشمم افتاد به نمره مغناطیس، "بی تاثیر در معدل"، مارو میگی، سوسمارو میگی! حالی کردم که نگوو نپرس!!!
ولی اگه اینطوری نمیشد کله پا بودم، این بی مرفت استاد وصایا گفت کمک میکنم و لی.....
اصلا نمیشه رو حرف بعضی از اساتید حساب کرد، مثل اینکه حال میکنن سره کارت بزارن!
ولی ما که ناپلئونی جستیم....خوش به حالم!!
بگذریم؛ چهارشنبه هفته پیش استاد ریاضی مهندسی برگشت گفت اوضاتون خرابه، درس نمیخونید! دوشنبه ازتون کوییز میگرم، ما هرچی عزو التماس کردیم قبول نکرد مه نگیره؛ گفتیم باشه، میخونیم....از شنبه شروع کردم به خوندن تا دوشنبه ساعت 11. مطالب سنگین بود با یه بار جواب نمیداد؛ ولی دیگه چاره ای نبود، رفتیم سر کلاس...
"کیا نخوندن"؟ هیچکی صداش در نیومد؛ "الان بگیرم یا آخر ساعت؟" یواش یواش بچه ها صداشون دراومد، یکی از ته کلاس تیکه مینداخت، یکی میگفت بگیرین ولی تصحیح نکنید! از اینجور حرفای صدتا یه قاز...بلاخره استاد گفت ازتون نمیگیرم، فقط اینجوری گفتم که بخونید، چون اگه بزارید واسه شب امتاحان همه رو با هم قاطی (قاطی اینجوریه؟!)می کنید.
ما که کلی خرسند شدیم!
فعلا

۱۳۸۶/۰۵/۰۶

گرگان

سلام
امروز از سفر گرگان برگشتم، خیلی حال داد. با بچه های NGO رفته بودم. چارشنبه ساعت دورو بر 5 از قزوین اومدیم بیرون(قرار مثلا 3 حرکت کنیم) از شانس بدمونم یه راننده به تورمون خورده بود معرکه! انقد مشنگ بود که 300 کیلومتر اشتبا رفت و مارو ساعت 7 صبح فردا رسوند مینودشت. تا ظهر یه چرتی زدیمو ظهری برا ناهار رفتیم جنگل؛ ناهارو زدیمو برگشتیم، شبم رفتیم گنبد کاووس یه چرخیم اونجا زدیم، شامی خوردیم و واسه خواب رفتیم تو یه مدرسه که واسه مسافرا آماده کرده بودن. شب یوخته ورق اینا زدیم مزنه ساعت 3 بود که خوابیدیم. صبح طرفای 7-8 بیدارشدیم. را افتادیم سمت علی آباد کتول، یه آبشار داشت خیلی ردیف بود، یه 1 ساعتی اونجا موندیم و رفتیم سمت ساری. غروب رسیدم ساحلش (به قول ممد خزترین ساحل دریای خزر بود!!). اونجا هواش خیلی بیخودی بود، خیس آب شده بودم. یه 2-3 ساعتیم اونا بودیم، یکم صحبت علمی کردیم با ممدینا!!! بعد به عنوان شام کلوچه و آب پرتقال زدیم و راهی خاک پاک قزوین شدیم. دورو بر 6 رسیدیم قزوین. اومدم خونه رفتم دوش گرفتم، صبونه رو زدم و تا 1:30 خوابیدم. الانم که اینجام!

۱۳۸۶/۰۴/۲۳

ترم تابستون

سلام
آقا این ترم تابستونم اجب مصیبتیه ها! آدم به غلط کردن میفته، تو این گرما که *** بزنی بیرون نمیره هلک هلک باید برم سر کلاس!
ای بگم خدا بعضی از این حضرات اساتید و چی کار نکنه!(البته خیلیاشون اینجوری نیستنا، ما مخلصشونم هسیم) برگشه میگه 2 میشدی بهت دادم 8!!! خداوکیلی جوکن دیگه، 10 روز بشین مثه اسب بخون، آخرشم حضرت آقا میگن 2 میشدی! یعنی ما تو کلمون باقالی پخته جم کردیم.
هیچی دیگه، همین بود، فعلا دققه دلیمون از این نمره هاس...
فعلا

۱۳۸۶/۰۴/۱۸

خراب آباد

#الان اینقدر اعصابم داقونه کخ حالو حوصله سلام کردنم ندارم، لعنتیا فقط دنبال پولن، درسیو مه میدونم 14-15 میشم داده -8-، اعتراضم که بکنی منت میزارن سرت میگن نمرت 4 بوده دادم -8-!!! یعنی اون 4صفحه ای که نوشتم همش پشم! اون یه ترمیم که اومدم سر کلاس همش کشک!
اینه دیگه مملکت ما...

۱۳۸۶/۰۴/۱۶

!طعم خوش زندگی

سلام
این تعطیلاتم عجب حالی میده ها، تا لنگ ظهر می خوابی، نه درس نه کلاس....وجدان آدم آسودس تو این چندروز تعطیلات...
ولی از اون طرف ترم تابستونی پیر آدمو در میاره! کی حال داره تو این سگ پزونه گرما بره سر کلاس آخه :((
امرو رفتم دانشگا با ممرضا، گفتن که تا 24 ساعت بعد انتخاب واحد باس مایه رو بسلفید :( خیلی نامردن!
دکتر این پولارو ا ما میگیره جلو دانشگا اوتوبام می سازه!!! چه کنیم دیگه مجبوریم!
فعلا

۱۳۸۶/۰۴/۱۲

!امتاحانا تموم شد

سلام!
بلاخاره این امتاحانای مام تموم شد، بله......
امروز آخریش بود، وصایا، بدک ننوشتم، یه دوتا سوالو از اندیشه های تابناک خودم نوشتم! حالا خدا میدونه که حضرت استاد هم نظر مارو داره یا نه...
الان همچی چشام داره دو دو میزنه! بیشتر از این حرفی ندارم.
زت زیاد

۱۳۸۶/۰۳/۱۹

!امتاحان...پرید

سلام
امروز چه حالی داد! استاد اومد سر کلاس (یه ربع دیر اومد تا مارو نصفه جون کنه!) بعد تا اومد سر کلاس شروع کرد به حضور غیاب، گفتم بیچاره شدم، میخاد امتاحان بگیره! ولی حضور غیاب که تموم شد گفت بهتون لطف میکنم امتاحان نمیگیرم!!!
خدایی حال داد....
زت زیاد
>:D<

۱۳۸۶/۰۳/۱۷

خرداد 17

سلام
آقا به غلط کردن افتادم! این درسا عجب مصیبتینا، پدرم درآوردن؛ پس فردا امتحان میان ترم مغناطیس دارم (امروز 17 خرداده!!). تقریبا نصفش مونده :-s ...
من برم درس بخونم

۱۳۸۶/۰۳/۰۶

!الافای اجتماع


سلام
امروز یه چی دیدم خیلی باحال بود! یه جماعت الاف که ترمی 600 - 700 تومن پول تف میکنن که بیان بشینن زمین نقاشی بکشن!!!
تازه، یه سریونم تو الف ملفا بودن D:

۱۳۸۶/۰۳/۰۱

!!! میان ترم - سربازی - آمپول

امروز عجب روزی بودا! خیر سرم امتاحان میان ترم داشتم، دو صفحه هم درس نخوندم....این به کنار، جزوه هم ندارم!!!
ساعت 3 امتاحان داشتم، ساعت 2:50 رفتیم سر کلاس، حالا قبلش کجا بودیم؟؟ با بچه ها ناهار رفتیم بیرون! یکی نیست بگه آخه دیوانه ها شما بعد دو ترم به درو دیوار خوردن آدم نشدید که بازم اینجوری درس می خونید؟؟؟
حالا اینا یه طرف...رفتم از آموزش دانشکده پرسیدم که ما چند ترم وقت داریم این دورمونو تموم کنیم؟ گفت 6 ترم!! یعنی از این به بعد حق حذف کردن یا افتادن ندارم!!! :-s
تازه، امروز دوتا آمپول زدم!!!
الان برم ببینم میشه یه 4 صفحه الکترونیک بخونم واسه امتحان جمعه یا نه؟!
فعلا

۱۳۸۶/۰۲/۱۴

14-2-1386

...امروز قرار بود تو فدک بالن هوا کنن، ساعت 9 تا 10؛ مام گفتیم بریم ببینیم، حال میده!
هیچی آقا، رفتیم ساعت شد 9، خبری نشد، ساعت شذ 9:30 خبری نشد، سااعت نزدیکای 10 شده بود که سلانه سلانه شروع کردن به را انداختن بالن. بساطش و که پهن شد شروع کردن به باد کردنش، اینا هی بادش میکردن باد هی میزد تو برجکشون!
فکر کنم یه نیم ساعت 40 دقیقه بال بال زدن، ولی آخرش باد زد بالن انداخت!!!! اونام دیگه بیخیالش شدن!
مام که از کارو زندگیمون زده بودیم هلک هلک را افتادیم اومدیم خونه!


.
.
.
الان داشتم تمرینای مغناطیس و واسه فردا کپی میزدم، ولی اینقدر بدخط بود که نتونستم! زنگ زدم به سعید قرار شد فردا 10 دقیقه زودتر بیاد که از رو برگه هاش بنویسم (چه بچه ی درس خونی هستم!).
دو شنبه هم امتحان میان ترم محاسبات عددی دارم، ولی هنوز یه دور هم جزوه رو نخوندم :-s
الان برم یه نیگایی بندازم، زت زیاد

۱۳۸۶/۰۲/۰۴

3-2-86

آخی....
دلم تنگ شده بود واسه وبلاگم! خیلی وقته که بهش سر نزدم....تبل شدم دیگه (نه که اول خیلی زرنگ بودم!!!).
به هر حال....امروز با برو بچ بیرون بودیم، تا ساعت 11. خوش گذشت، تموم نشن این روزا....
تو پارک یه هندونه زدیم، چه فازی داد!
ولی تو این چند روز اصلا درس نخوندم، اصلا..بازم این خنگولا برنامه چیدن که فردام بریم بیرون ناهار. همینه که آخر ترم مشروط میشم دیگه!!! چی بگم والا..
فعلا

۱۳۸۶/۰۱/۲۲

!عجب شهر خوبی

عجب روزی بود امروز....
با بایی میومدیم خونه، هوام خفن می بارید، شهرو آب برداشته بود! نمیدوم این شهرداری کارش چیه؟ غیر از عوارض گرفتن مثل اینکه کار دیگه ای بلد نیستن!!!!
بگذریم...بابایی داشت ما رو نصیحت می کرد که آره! تو اینجور هوا مواظب باش که ماشین واینسته، از جایی که آب زیاده نرو...که اگه وایسه موندی! تا اینو گفت ماشین خاموش شد.
هیچی دیگه یه نیم ساعت موندیم تو خیابون تا ماشین روشن شد.
اینجوریه دیگه!

۱۳۸۶/۰۱/۱۵

13 بدر

wow!
سلام
الان ساعت 1:02 شب، چهارشنبه، 15 فروردینه. پریروز عجب 13به در باهالی داشتیما!
ساعت 1 رفتیم بیرون، تا نانهارو زدیم بارون گرفت، ساعت 3 را افتادیم اومدیم خونه...ولی ناهاره خیلی فاز داد، با اینکه یخ شد!
الانم خوابم میاد، برم بخوابم..

۱۳۸۶/۰۱/۰۵

!شب عید

سلام
بلاخره این سال 1368 هم اومد...تا اینجاش که واسه ما خوب بوده، حال داده، خداکنه که تا آخرش خوب بمونه...
امروز هوا خوب بود، صبح آفتاب و شب بارون! هوای بهار دیگه، نمیشه خرده گرفت.
صبحی رفتم خونه ناصرینا، بعد با ممرضا و فرشاد، اخرشم با مملی رفتیم یه چرخی زدیم...
الانم که دارم مینویسم تازه شام خوردم!!! اگه بازم ادامه بدم دیگه میشه جفنگ!
فعلا

۱۳۸۵/۱۲/۲۸

Reloaded!

سلام
دیروز فونت وبلاگم عوض کردم، فکر کنم اینجوری بهتره! دیگه بلاخره شب عیدی گفتیم یه حالیم به این زبون بسته بدیم...ثواب داره!
نمیدونم ملت چرا همه کاراشونو گذاشتن واسه آخره سال! خیابونا خیلی شلوغن! البته ما که اصلا خوشمون نمیاد!!! چون همش خونه ایم، اصلا نمیریم بیرون!!!
فکر کنم این آخرین پسنم تو سال 86 باشه! فعلا

۱۳۸۵/۱۲/۲۲

!!!فارسی XP ویندوز


مردم از خنده!
این مایکروسافت عجب فیلمیه ها! یه برنامه داده بیرون واسه فارسی کردن وینوز، البته این برنامه رو واسه خیلی از زبونای دیگه هم داده ولی فارسیش خیلی جوکه! عکسشو گذاشتم ببینید، هرکی هم خواست دانلودش کنه لینکشم گذاشتم
لینک برنامه
لینک کرک
.
.
.
اصولا اینجا وبلاگ شخصی نه یه وبلاگ دانلود عکس های باهال یا نرم افزار و اینجور چیزا! نمیدونم چرا این کارو کردم و لینک این برنامه رو گذاشتم! ولی دیگه این کارو نمی کنم!

۱۳۸۵/۱۲/۱۹

دام عجل

تا کی گریزی از اجل ، در ارغوان و ارغنون

نه کش کشانت می برند ، "انا الیه راجعون"

تا کی زنی بر خانه ها ، تو قفل با دندانه ها

تا چند چینی دام ها ، دام اجل کردت زبون

این باغ من ، آن خوان من ، این آنٍ من ، آن آنٍ من

ای هر "من" ات هفتاد من ، اکنون کهی از تو فزون

کو عشرت شبهای تو ، کو شکرین لبهای تو

فرزند و اهل خانه ات از خانه کردندت برون

برکن قبا و پیرهن ، تسلیم شو اندر کفن

بیرون شو از باغ و چمن ، ساکن شو اندر خاک و خون

امروز ضربت ها خوری ، وز رفته حسرت ها خوری

زان اعتقاد سرسری ، زان دین سست بی ستون

تا کی گریزی از اجل ، در ارغوان و ارغنون

نه کش کشانت می برند ، "انا الیه راجعون"

تا کی زنی بر خانه ها ، تو قفل با دندانه ها

تا چند چینی دام ها ، دام اجل کردت زبون

این باغ من ، آن خوان من ، این آن من ، آن آن من

ای هر "من" ات هفتاد من ، اکنون کهی از تو فزون

کو عشرت شبهای تو ، کو شکرین لبهای تو

فرزند و اهل خانه ات از خانه کردندت برون

تا کی گریزی از اجل ، در ارغوان و ارغنون

نه کش کشانت می برند ، "انا الیه راجعون"

تا کی زنی بر خانه ها ، تو قفل با دندانه ها

تا چند چینی دام ها ، دام اجل کردت زبون

۱۳۸۵/۱۲/۱۶

خودم کردم که...

چی بگم از دست بعضی از این آدما...
ترمی که گذشت ما با یه استاد 9 واحد درس داشتیم؛ حضرت استاد سر کلاس با ملت بگو بخند داشت، تیریپ یه جورایی بود که ما گفتیم آخر ترم حسابی حال میده...سوالای امتاحان که خیلی اوکی بود؛ پیش خودم گفتم حد اقل 16-17 میشم...
نمره که اومد کف کردم، نامرد دوتاشو بهم داده بود 9، مشروط شدم...
اینم از شانس ما، خر ما از کرگی بدبخت بود!
تا من باشم با یه استاد 3 واحد بیشتر برندارم.

۱۳۸۵/۱۲/۰۶

سوتی های انگلیسی ها

سالم
:امروز داشتم تو سایت جام جم آنلاین می چرخیدم یه مطلب جالب دیدم
: شركت بريتيش تله كام ليستي از احمقانه ترين سوالاتي را كه كاربران كامپيوتري يا اينترنتي اين شركت ارتباطي ازمشاوران آنها پرسيده اند منتشر كرد.
به نوشته پايگاه اينترنتي روزنامه مترو برخي از اين سوالات آنقدر خنده دار است كه حتي خود سوال كنندگان پس از فهميدن اشتباه خود به احمقانه بودن آن اعتراف كرده اند.
ليست احمقانه ترين سوالات IT كه از مشاوران شركت BT انگلستانپرسيده شده به شرح زير است:
1- كاربر: كامپيوتر مي گويد هر كليدي را (any keys) فشار دهيد اما من توانم دكمه any را روي كي بوردم پيدا كنم.
2- كاربر: من نمي توانم كانال هاي تلويزيون را با مونيتورم عوض كنم.
3- كاربر: من با يك نفر در اينترنت آشنا شدم مي توانيد شماره تلفن او را براي من پيدا كنيد.
4- كاربر: اينترنت من كار نمي كند؟
مشاور: مودم را وصل كرده ايد ، همه سيم هاي كامپيوتر را چك كرده ايد؟
كاربر: نه الان فقط مانيتور جلوي من است هنوز كامپيوتر و مودم را از جعبه در نياورده ام!
5- كاربر: پسر 14 ساله من براي كامپيوتر رمز گذاشته و حالا من نمي توانم وارد آن شوم.
مشاور: رمز آن را فراموش كرده؟
كاربر: نه آن را به من نمي گويد چون با من لج كرده
6- مشاور: لطفا روي ماي كامپيوتر (كامپيوتر من) كليك كنيد.
كاربر: من فقط كامپيوتر خودم را دارم كامپيوتر شما پيش من نيست.
7- مشاور: مشكل شما به خاطر نرم افزار اسپاي ويري است كه روي دستگاهتان نصب شده(اسپاي در انگليسي به معني جاسوس است)
كاربر: اسپاي!؟ ببينم يعني او مي تواند از داخل موانيتور وقتي لباس عوض ميكنم من راببيند؟
8- كابر: نمي تونم ديسکتم رو دربيارم
مشاور: دکمه رو فشار بدين
كاربر : فشار دادم ولي در نمي ايد
مشاور: دكمه به راحتي تو مي رود؟
كابر: بله ؛ اما نه ، ببخشيد من هنوز ديسكت را تو درايو نگذاشته ام ، هنوز روي ميزمه.
9- كاربر: ماوس پد من سيم ندارد!
مشاور: من فكر كنم متوجه منظور شما نشدم. ماوس پد شما قرار نيست سيمي داشته باشد.
كاربر: پس چگونه مي تواند ماوس را پيدا كند؟ يعني وايرلس است؟


در يك مورد ديگر نيز مركز مشاوره مايكروسافت در انگليس ليستي از سوال هاي ابلهانه مشتريانش را اينگونه منتشر كرده است.

مرکز مشاوره : چه نوع کامپيوتري داريد؟
مشتري : يک کامپيوتر سفيد...
*
مشتري : سلام، من «سلين» هستم. نمي تونم ديسکتم رو دربيارم
مرکز : سعي کردين دکمه رو فشار بدين؟
مشتري : آره، ولي اون واقعاً گير کرده
مرکز : اين خوب نيست، من يک يادداشت آماده مي کنم...
مشتري : نه... صبر کن... من هنوز نذاشتمش تو درايو... هنوز روي ميزمه.. ببخشيد...
*
مرکز : روي آيکن My Computer در سمت چپ صفحه کليک کن.
مشتري : سمت چپ شما يا سمت چپ من؟
*
مرکز : روز خوش، چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : سلام...من نمي تونم پرينت کنم.
مرکز : ميشه لطفاً روي Start کليک کنيد و...
مشتري : گوش کن رفيق؛ براي من اصطلاحات فني نيار! من بيل گيتس نيستم، لعنتي!
*
مشتري : سلام، عصرتون بخير، من مارتا هستم، نمي تونم پرينت بگيرم. هر دفعه سعي مي کنم ميگه : «نمي تونم پرينتر رو پيدا کنم» من حتي پرينتر رو بلند کردم و جلوي مانيتور گذاشتم ، اما کامپيوتر هنوز ميگه نمي تونه پيداش کنه...
*
مشتري : من توي پرينت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم...
مرکز : آيا شما پرينتر رنگي داريد؟
مشتري : نه.
*
مرکز : الآن روي مانيتورتون چيه خانوم؟
مشتري : يه خرس Teddy که دوستم از سوپرمارکت برام خريده.
*
مرکز : و الآن F8 رو بزنين.
مشتري : کار نمي کنه.
مرکز : دقيقاً چه کار کردين؟
مشتري : من کليد F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتيد، ولي هيچ اتفاقي نمي افته...
*
مشتري : کيبورد من ديگه کار نمي کنه.
مرکز : مطمئنيد که به کامپيوترتون وصله؟
مشتري : نه، من نمي تونم پشت کامپيوتر برم.
مرکز : کيبوردتون رو برداريد و 10 قدم به عقب بريد.
مشتري : باشه.
مرکز : کيبورد با شما اومد؟
مشتري : بله
مرکز : اين يعني کيبورد وصل نيست. کيبورد ديگه اي اونجا نيست؟
مشتري : چرا، يکي ديگه اينجا هست. اوه... اون يکي کار مي کنه!
*
مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست.
مشتري : اون 7 هم با حروف بزرگه؟
*
يک مشتري نمي تونه به اينترنت وصل بشه...
مرکز : شما مطمئنيد رمز درست رو به کار برديد؟
مشتري : بله مطمئنم. من ديدم همکارم اين کار رو کرد.
مرکز : ميشه به من بگيد رمز عبور چي بود؟
مشتري : پنج تا ستاره.
*
مرکز : چه برنامه آنتي ويروسي استفاده مي کنيد؟
مشتري : Netscape
مرکز : اون برنامه آنتي ويروس نيست.
مشتري : اوه، ببخشيد... Internet Explorer
*
مشتري : من يک مشکل بزرگ دارم. يکي از دوستام يک Screensaver روي کامپيوترم گذاشته، ولي هربار که ماوس رو حرکت ميدم، غيب ميشه!
*
مرکز : مرکز خدمات شرکت مايکروسافت، مي تونم کمکتون کنم؟
مشتري : عصرتون بخير! من بيش از 4 ساعت براي شما صبر کردم.
ميشه لطفاً بگيد چقدر طول ميکشه قبل از اينکه بتونين کمکم کنيد؟
مرکز : آآه..؟ ببخشيد، من متوجه مشکلتون نشدم؟
مشتري : من داشتم توي Word کار مي کردم و دکمه Help رو کليک کردم بيش از 4 ساعت قبل. ميشه بگيد کي بالاخره کمکم مي کنيد؟
*
مرکز : چه کمکي از من برمياد؟ مشتري : من دارم اولين ايميلم رو مي نويسم.
مرکز : خوب، و چه مشکلي وجود داره؟
مشتري : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوري دورش دايره بذارم؟
منبع : جام جم آنلاین

۱۳۸۵/۱۱/۲۲

سپندارمذگان، روز عشق

امروز یه مطبی خوندم که بعدش خیلی متاسف شدم، واسه خودمون، جوونای این مملکت و بیشتر از همه مسئولین فرهنگی این مملکت. واقعا نمیدونم دارن چی کار میکنن، تو این 28 سال چقر کار مفید واسه فرهنگ و تاریخ این مملکت انجام دادن؟ تا جایی که من یادم دارن تاریخ این مملت و ازبین میبرن، عکسای دیوارای چهل ستون، مجسمه های تخت جمشید و این آخریام که مقبره کوروش کبیر...بگذریم..
میخواستم اینو بگم، ما خیلی خیلی قبل تر این اروپایی ها و مسیحی ها یه روز "عشق" داشتیم؛ ولی نمیدونم چرا هیچکی ازش خبر نداره...ما که همچین روزی و داریم چرا باید افسانه ولنتاین رو روز عشق بدونیم؟ حالا خودتون متن کاملشو بخونید...

در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است. در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس از روز والنتاین فرنگی. این روز «سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان» نام داشته است.

در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می‌‌کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. به‌عنوان مثال روز اول «روز اهورامزدا»، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی «بهترین راستی و پاکی» که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی «شاهی و فرمانروایی آرمانی» که خاص خداوند است و روز پنجم «سپندارمذ» بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می‌‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می‌‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به‌عنوان نماد عشق می‌‌پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می‌‌شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می‌‌شد، جشنی ترتیب می‌‌دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، «مهرگان» لقب می‌‌گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ یا اسفندار مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می‌‌گرفتند.

سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌‌کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند.

ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می‌‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌‌گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلاً جهان‌بینی ایرانیان باستان است.

منبع: ویکیپدیا

۱۳۸۵/۱۱/۲۱

لعنتی

هی پسر دو سه روز پیش نمره یکی از درسام اومد..، لعنت.....،افتادم. تا حالا هیچ درسیو نیغتاده بودن تو این 13-14 سال، این لعنتی اولیشه....حالمو گرفت

۱۳۸۵/۱۱/۱۸

بیل گیتس، پدربزرگ مهربون

سلام
داشتم تو نت گشت می زدم یه وبلاگی رو دیدم که مطلب جالبی رو نوشته بود. البته مطلبش باید مال قدیما باشه ولی خوب جالب بود. از زبون بیل گیتس به بچه های یه دبیرستان هفت تا سفارش کرده بود:

اول اینکه نسل سومی های عزیز بدانند که در زندگی همه چیز عادلانه نیستف پس بهتره بجای بد و بیراه گفتن به زمین و زمان با این حقیقت کنار بیایند.

دوم اینکه دنیا برای عزت نفس شما اهمیتی قایل نیست. در این دنیا از شما انتظار می رود که به جای خودشیفتگی، کار مثبتی انجام دهید.

سوم اینکه بعد از دوران تحصیل کسی به شما برای استخدام رقم فوق العاده ای پرداخت نمی کند.پس برای رسیدن به پست و مقام و مال و این چیزها زحمت بکشید.

اصل چهارم این است که اگر فکر می کنید، آموزگارتان سخت گیر است سخت در اشتباهید چون پس از استخدام شدن متوجه می شوید که رئیس شما خیلی سخت گیرتر است. چون جناب رئیس مثل معلمتان امنیت شغلی ندارد.

پنجم اینکه آشپزی یا گارسونی در رستوران با غرور و شان شما تضاد ندارد. پدربزرگ های ما این جور کارها را مثل لنگه کفشی در بیابان می دانستند.

ششم اینکه اگر در کارتان موفق نیستید، والدین خود را ملامت نکنید، بلکه از اشتباهات خود درس بگیرید.

و آخری اینکه، قبل از اینکه شما متولد بشوید، والدین شما هم درست مثل شما نسل پر شر و شور بودند و اینقدرها هم که شما فکر میکنید ملال آور نبودند.

پس بهتر است که چشمتان را باز کنید و این واقعیت را در نظر بگیرید.
منبع: دانشگاه طبری بابل
خداییش حرف راست جواب نداره!
راستی امروز با پسر عموی گرامی یه وبلاگ را انداختیم >>آدرسش<< زت زیاد

۱۳۸۵/۱۱/۱۵

پارسه

تصویر هوایی پارسه
Persepolis sattlite picture

سرباز ایرانی

"نظر ژوستی نین، امپراطور روم در باره ایران"
پروکوپیوس مورخ رومی در یادداشت های روزانه خود در روز 2 اکتبر، (13 بهمن) در سال [?] نوشته است که نسخه اصلی کتاب تاریخ جنگ هایش را که به امپراطور داده است وی پس از مروری کوتاه بر آ« گفته است:
اگر چه به سود ما رومیان نیست و باعث تزلزل روحیه می شود، اما جا داشت که می نوشتی که ژوستی نین عقیده دارد که در خون پارسیان (سربازان ایرانی) ماده خاصی وجود دارد که باعث می شود ترس نداشته باشند، بی باک و مغرور باشند، و تسلیم نشوند، به هنگام اسارت در برابر فاتح زانو نزنیند و عجز و لابه نکنند، من نمی دانم ایران چه آبی دارد که بذر "نهایت وطن پرستی" را در جان مردمش پرورش می دهد ...

۱۳۸۵/۱۱/۰۹

امتحانا تموم شد

هه
بلاخره این امتحانای ما هم تممومش شد, اونم چه تموم شدنی! راستیاتش رسما بعد مغناطیس تموم شد؛ آخه دیگه بعد اون دیگه حسس درس خوندن نبود....
یکی از نمره هامم اومده, اندیشه 2, ما این درس و برداشتیم که دوزار معدلمونو ببره بالا, ولی میزنه تو سر معدل؛ شدم 12.5
الانم تا 23 بهمن تو تعتیلاتییییییم, خوش بگذرونیم؛ آخه خیلی درس خوندم خسته شدم =))

۱۳۸۵/۱۰/۲۸

...دو روز بعد

هه!
دو روز بود نیومده بودم، دلم تنگ شده بود!....آخه مگه این امتاحانا میزارن آدم نفس بکشه!
ولی دیروز خیلی حال کرم، ای ول، دم استاد گرم!!! خیلی سوالاشو آسون داده بود؛ دیروز سیگنال داشتم، این که به سلامتی رد شد....ولی مغناطیس، اشکم و درآورده، خدا کنه بتونم پاسش کنم. سه روز دیگم الکترونیک دارم...
برم بخونم...

۱۳۸۵/۱۰/۲۳

!روز جزا

امونمون و بریدن این لا مروتا!
نمیزارن آدم نفس بکشه! دیگه آخر ترمه، کاریش نمیشه کرد، آش کشک خالمونه دیگه!! آدم و به کارای سخت مجبور میکن؛ درس خوندن، مام که این کاره! از سحر تا شوم کلمون تو کتاب!!!
به حر حال....3-4 روط دیگه امتاحان سیگنل دارم...برم بخونم (جون خودم!)
فعلا