۱۳۸۶/۰۲/۱۴

14-2-1386

...امروز قرار بود تو فدک بالن هوا کنن، ساعت 9 تا 10؛ مام گفتیم بریم ببینیم، حال میده!
هیچی آقا، رفتیم ساعت شد 9، خبری نشد، ساعت شذ 9:30 خبری نشد، سااعت نزدیکای 10 شده بود که سلانه سلانه شروع کردن به را انداختن بالن. بساطش و که پهن شد شروع کردن به باد کردنش، اینا هی بادش میکردن باد هی میزد تو برجکشون!
فکر کنم یه نیم ساعت 40 دقیقه بال بال زدن، ولی آخرش باد زد بالن انداخت!!!! اونام دیگه بیخیالش شدن!
مام که از کارو زندگیمون زده بودیم هلک هلک را افتادیم اومدیم خونه!


.
.
.
الان داشتم تمرینای مغناطیس و واسه فردا کپی میزدم، ولی اینقدر بدخط بود که نتونستم! زنگ زدم به سعید قرار شد فردا 10 دقیقه زودتر بیاد که از رو برگه هاش بنویسم (چه بچه ی درس خونی هستم!).
دو شنبه هم امتحان میان ترم محاسبات عددی دارم، ولی هنوز یه دور هم جزوه رو نخوندم :-s
الان برم یه نیگایی بندازم، زت زیاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر