بعد از صبحانه میخوابی / ظهر برای رفع گرسنگی ناشی از خواب نهار میخوری / بعد از نهار برای کمی استراحت میخوابی / عصر برای تجدید قوا عصرانه میخوری / بعد از عصرانه برای اینکه توان شام خوردن داشته باشی میخوابی / شب بیدار میشی برای شام / و بعد از شام برای شروع یک روزه تازه میخوابی / خیلی برنامه مفید و حساب شده ایه
نیست در این گفته ی من سوسه ای
گر تو به من وام دهی بوسه ای
بوسه ی دیگر سر آن می نهم
لحظه ی دیگر به تو پس می دهم
من که نگفتم تو بده بوسه مفت
طاق بده بوسه و برگیر جفت
پنج شنبه هفت پیش (فکر کنم 26 تیر بود) با سعید و جمال و وحید و داریوش رفتیم تبریز. ساعت 1 صبح راه افتادیم، ساعت حدود 6 رسیدیم. رفتیم خونه دوست داریوش، بهزاد. 4 روز موندیم. احمد هم بود، تبریزی بود. بچه های خوبی بودن.
تبریزی ها مردم خونگرمی بودند. بری بری هاشونم معرکه بود.
شمال و شمال شرق شهر داشتن ساخت و ساز میکردند، برج.
خوش گذشت
فقط صبح تونستم برم معاینه پزشکی، نگام کرد گفت قد و وزنت رو می دونی؟ گفتم نه؛ نوشت قد 175، وزن 70. جفنگ نوشت.
سزم درد میاد، سرما خوردم.
چند روزه خیلی بستنی می خورم، فکر کنم آخرش بمیرم، همه امیدم به لیسانسمه که هنوز نگرفتم!
هوا خیلی گرمه، خیلی.
سه روز دارم میرم واسه تصفیه حساب، هر روز یه جاش میلنگه، فردا هم باید برم.
انتخابات شروع شد، خیلی چیزاهای دیگه هم شد، و دیروز گفتند که تموم شد. ولی پایان خوشی نداشت.
لازمه نشستن و كار نكردن بالا نشستن است.
با خوردن هر گندي شايد به بالا رسي، ليك در بالا نماني.
هر كه گندي بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد.
هر كه از گندي بدر آوردت، حتماً دوست نباشد.
گر خوشي، دهان ببند و آواز، بلند مخوان.
امروز هوا بادی بود یکم.
همه جا صحبت انتخاباتِ، دیشب فیلم مستند موسوی رو پخش کردند، امشب هم محسن رضایی رو. تا 22 خرداد باید صبر کرد.
چند روز با حسین میریم یکم میدوییم، اون خیلی بیشتر از من شکم داره...
پدر خانوم همسایه هم چند روز پیش فوت کرده، دخترش که خانوم همسایمون باشه حالش خوب نبود، مامان رفته بود دیدنش.
هوا نصفه نیمه ابریه، این مجریای احمق تلوزیون دارن جفنگ میگن باز...حالم ازشون بهم میخوره.
جمعه کنکور دادم، سخت بود دو تا از درسا.
پریروز با دوستان رفتم نمایشگاه کتاب؛ شلوغ بود و فضاهاش نا عادلانه تقسیم شده بود.
امروز میرحسین میاد دانشگاهمون، میخوام برم.
امروز جمعست و الان هم هوا ابری؛ دیروز حسابی بارون بارید.
11 روز پیش آخرین امتحان کارشناسی رو هم دادم. استاد چهارده داد، خودم ازش خواستم که چهارده بده.
یک هفته بعد هم کنکور ارشدِ. سخته درسا، سوالا جفنگن. امیدوارم قبول بشم.
امسال استقلال قهرمان لیگ برتر شد، ولی دیروز تو جام حذفی حذف شد. پرسپولیس هنوز تو جام حذفی مونده.
قطبی سرمربی تیم ملی شده. سه تا بازی داره تا جام جهانی.
حوصلم سر رفته...
9 فروردین رفتیم اصفهان به همراه خانواده. از روز اول که رسیدیم هوا سرد بود و بارونی تا 13 فروردین. 13 بدر هوا آفتاب شد تو مایه های تابستون.
خوش گذشت در کل. البته "بیست" رو هم اونجا دیدم.
شیش روز از این سال گذشت و هیچی به هیچی.
گفتیم حالا یه سالم سال تحویل رو بریم امازاده بینیم چجوری انقدر تعریف میکنن؛ با دوستان رفتم...نیم ساعت مونده بود به سال تحویل، داشتن زیارت عاشورا میخوندن! شد نزدیکای سال تحویل یه بار دعای تحویل سال رو خوندن بعدش دعای فرج، بعد دعای تحویل سال...یه چند بار هی اینکارو کردن بعد معلوم نشد کی سال تحویل شد!
خونه بهتره.
صدا سیما این چند سال افتضاح شده، قدیما یه سازو دهلی میزند، الان دیگه هیچی....گویا علاقه ای به این رسم ندارن.
فیلمایی هم که پخش میکنن همه آشغالِ. خجالتم نمیکشن. اه
دیروز با بچه ها یه برنامه ریختیم واسه ft. اول رفتیم پارک ملت تخمه شکستیم بعدش رفتیم یه جا که تو مایه های سگ پز بود، ولی عمرا به پای سگ پز برسه، اون یه چیز دیگس لامصب!
نکته جالب این بود که این آقا هم اسمش سعید بود. به هر حال...بعدش هم تا یه جاهایی پیاده رفتیم و ساعت ۱۱:۱۵ رسیدم خونه.
فقط 15 روز تا شروع سال جدید مونده، همیشه اسفند ماه رو دوست داشتم...کلا از آب و هوای این روزا خوشم میاد...
امروز رفته بودیم یه سمینار در رابطه با پردازش تصویر و اینجور چیزا؛ تو دانشگاه خودمون بود، جالب بود در کل. نتیجش این شد که بهترین چیز سمینار قسمت آخرشه، پذیرایی!
درس معرفی به استادم هم موند واسه اونور سال، استاد فرمودند که نمیتونی اینور سال امتحان بدی. (یه چی گفت دیگه!)
بله، همین بود.
دیشب با دوستان رفتیم تاتر "شکار روباه" به کارگردانی آقای علی رفیعی. تقریبا 2 ساعت و نیم طول کشید، قرار بود 6 شروع بشه ولی 6:30 شروع شد. روایتی بود از آقا محمد خان قاجار، جالب بود در کل.
همممممم (سرما خوردم)!
اقایی که شما باشی، دیروز رفتیم دانشگاه خراب شده دم استادرو ببینیم نمرمونو بگه؛ هرچی به درو دیوار زدیم و عز و التماسش کردیم نگفت که نگفت! حالا چی، منم یه سوال شش نمره ای رو کامل غلط نوشته بودم، اینم معروف بود به بد نمره دادن! داشتم میمردم، گفتم اگه اینم بندازتم.....واویلا میشه. هیچی آقا، صبر کردیم تا نمره ها رو برد دایره امتحانات و تحویل داد و اومد بیرون زودی رفتم و نمرم رو از آقا مهربونه پرسیدم؛ وقتی که نمره رو گفت روحم شاد شد! پاس کردم...
بله...یه چرتکه که بندازیم میشه به عبارتی....8 روز! تو این هشت روز باید دوتا درس رو تموم کنم. هشت روزم میمونه واسه یکی. امروز تا الان اندکی خوندم، بقیش رو هم تا شب میخونم. هوا دوباره خیلی سرد شد، نمیدونم چرا! حساب کتاب نداره که لامصب، فقط سرده و هیچی نمیباره:( همین.