بیست و هشتم مهر هشتاد و هشت

امروز چهارشنبس. شنبه اعزام میشم.

دخترک

دخترک نشسته بود، زانوهایش را محکم گرفته بود، از مردم میترسید؛ مترو شلوغ بود.

باران

باران آمد، کاغذ های توی کوچه مُردند. کودک خوشحال شد

نوزدهم مهر هشتاد و نه

رفتم نظام وظیفه، اول آبان اعزام میشم.

پیرزن

پیرزن با عجله پول خوردها را روی اسکانس تا شده اش گذاشت، کنار خیابان.

زمانه روسپي گری است عزيزم

زمانه روسپي گری است عزيزم
تو موهایت را به ده دینار می‌فروشي
من همين شعر را كه برای تو می‌نويسم
به پايتخت ايميل مي‌كنم
تا شايد جايزه‌ای ببرم.

الیاس علوی

چهارده مهر هشتاد و نه

امروز مدارکم تکمیل شد برای نظام وظیفه، نمیدونم میتونم اول آبان برم یا نه.