آقایی که شما باشی عارضم خدمتون دیروز 13 بدر بود. طبق روال سال های قبل با فک و فامیل راهیه دشت و دمن شدیم. وقتی که ما رسیدیم آفتاب بود! اونقدری که نذاشت یه چرت بخوابیم...
گذشت، ساعت شد حدود 2، هوا ابری شد ولی خوب بود چون خبری از باد نبود، عمو جان جوجه ها رو کباب کرد و رفتیم سر سفره؛ لب که بردیم به غذا یکم باد شد...باد شدیدتر شد، 10 دقیقه نشد که بارونم گرفت اونم چه بارونی! هول هولی غذای آکنده از شکوفه و برگ درخت و دادیم بالا دوان دوان رفتیم تو مایشن. اوقدر خیس شده بودم که آب از سر و صورتم میچکید!
آقا ما نیشسیم تو ماشین ملت زیراندازارو جم کردن هوا آفتاب شد! یه جوری که انگار 1 هفتس ابر به خودش ندیده!!
از شانس ماس دیگه....
نیشستیم با ذغالای باقی مونده از آتیش ناهار چای دم کردیم.
تمام.
گذشت، ساعت شد حدود 2، هوا ابری شد ولی خوب بود چون خبری از باد نبود، عمو جان جوجه ها رو کباب کرد و رفتیم سر سفره؛ لب که بردیم به غذا یکم باد شد...باد شدیدتر شد، 10 دقیقه نشد که بارونم گرفت اونم چه بارونی! هول هولی غذای آکنده از شکوفه و برگ درخت و دادیم بالا دوان دوان رفتیم تو مایشن. اوقدر خیس شده بودم که آب از سر و صورتم میچکید!
آقا ما نیشسیم تو ماشین ملت زیراندازارو جم کردن هوا آفتاب شد! یه جوری که انگار 1 هفتس ابر به خودش ندیده!!
از شانس ماس دیگه....
نیشستیم با ذغالای باقی مونده از آتیش ناهار چای دم کردیم.
تمام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر